پدر بزرگش یک مادیان سفید داشت، از اون مادیان های تند و سرکش که سهراب تو خاطراتش چند جا بهش اشاره کرده که حسابی از اون مادیان می ترسیده. کلا سهراب تو بچگی از خیلی چیزا میترسیده. از مادیان سپید پدربزرگ، از مدیر مدرسه، از نزدیک شدن وقت نماز، از قیافه ی عبوس شنبه. چقدر از شنبه ها بیزار بود. خوشبختیش از صبح پنجشنبه شروع میشد… .
اسپانسر
- اسنپ پی، سرویس پرداخت اعتباریِ اسنپ | لینک ثبت نام | کانال اینستاگرام اسنپ پی
منابع این قسمت
- کتاب باغ تنهایی
- کتاب هشت کتاب
- کتاب صندوق اسرار سهراب
- کتاب زندگینامه سهراب سپهری
- کتاب سهراب سپهری (شعر زمان ما)
- مستند سهراب
- مستند هیچستان
آثار موسیقی این قسمت
- آلبوم به خاطر سنگ فروشی که مرا به تو می رساند | استاد فردین خلعتبری
- آلبوم افکار | استاد کارن همایونفر
ایده پرداز و راوی
- محمدعلی نامه ای | من رو در لینکدین دنبال کنید!