Search

موضوع مورد نظر خود را انتخاب کنید

انتخاب فصل

امروز میخوایم ماجرای قدیمی‌ترین دانشگاه مدرن ایران، که حدود ۹۰ سال از تاسیسش میگذره رو براتون تعریف کنیم. دانشگاهی که یادگاری از دوران رضا شاه، و الان رویای خیلی از جوون‌های این مملکت شده. وقتی رضا شاه دستور ساخت این دانشگاه رو میداد، هیچوقت فکر نمیکرد که تو آینده، قراره آدم های نخبه ای رو از طریق ساخت این دانشگاه به دنیا معرفی کنه.
رضاخان تقریبا تا میانسالگی، ساکن قزاقخانه بود. واسه همینم باعث شده بود کم کم روحیه رضا، یه روحیه نظامی و کاملا منضبط بشه. اون یه نظامی جسور و باهوش بود که چرخ روزگار به اون آداب و فنون نظامی گری یاد داده بود. وقتی تو مسیر شاهی قرار گرفت، افرادی باید اون رو آماده این ردا میکردن. بین همه اون آدم ها، یه نفر بود که بیشتر از بقیه، به رضاشاه نزدیک بود...
این داستانِ از تولد تا سلطنت مردیه، که تو زمستون به دنیا اومد؛ زمستون، کودتا کرد و تو زمستون هم سلسله‌ش از هم فروپاشید. کسی که تو یه خانواده گمنام تو یه روستای دور افتاده تو مازندران به دنیا اومد. خیلی زود نظامی شد. مسلسل به دست گرفت و تو کوچه پس کوچه‌های تهران قد کشید. کسی که قرار بود تو آینده، یه تکون اساسی به تاریخ ایران بده و پادشاهی رو، مدیون پشتکار و اراده‌اش، تو نظم دادن به امور، تو سمت وزارت جنگ و نخست‌وزیریش بود، رضاخان میرپنج، سردارِ سپه، سازندهِ ایرانِ نوین بود... .
در ادامه قسمت قبل، داستان اتفاقات دهه پنجاه، تا زمان وقوع انقلاب رو می‌شنویم و با دلایل اصلی نارضایتی مردم، که منجر به انقلاب و تشکیل حکومت جدید شد، آشنا میشیم؛ نهایتا هم، داستان خروج و درگذشت غم انگیز شاه رو می‌شنویم. تو قسمت قبل روی خوش سکه رو دیدیم؛ حالا باید داستان اون روی سکه رو هم، بشنویم. ادامه داستان از اونجایی شروع میشه که چند سالی از طرح اصطلاحات ارضی گذشته و زمین ها از خان ها گرفته شده و به رعیت ها داده شده...
میگن مراسم تاجگذاری، روز چهارم آبان ماه سال ۱۳۴۶ با برافراشته شدن درفش شاهنشاهی و پرچم ایران تو تالار اصلی کاخ گلستان تو حوالی بازار، شروع شد. اون روز روز تولد پادشاهی بود که نمیدونست، داره آخرین تاجگذاری تو تاریخ معاصر ایران رو برگزار میکنه... .
میخوایم در ادامه این روایت دو قسمتی داستان اتحاد ملتی رو بشنویم که از یه جایی به بعد، سیاه و سفید بودن رو کنار گذاشتن و خودشون رو از شر رژیم فاسد و دیکتاتور زمان خودشون نجات دادن. رژیمی که چندین سال جز سرافکندگی و فقر و پوچی و تحریم چیزی عاید اکثریت ملتش نکرده بود و بجای حل مشکلات، با خودکامگی سعی می کرد فقط مردم رو کنترل کنه...
میگن یه کشور می تونه از جنگ و بیماری و فقر، جون سالم به در ببره؛ ولی کشوری که توش عدالتی نباشه، زندگی هم وجود نداره. میخوایم تو این روایت دو قسمتی داستان آدم هایی رو بشنویم که با آگاهی تونستند جلوی ظلم و ناعدالتی قانونی رژیمشون بایستند و به رویایی برسند به اسم رویای برابری...
تو قرن های چهارم و پنجم بود که به صنف دارو فروش ها تو کشورهای اسلامی، مخصوصا تو ایران، میگفتن حشاشین. اصلا میگن تو شهرهای بزرگ ایران، یه بازارهایی به اسم بازار حشاشین وجود داشته. اما ربطش به حسن صباح چیه؟ اون در باغ سبزی که میگن، خلفای عباسی، حشیش، قلعه الموت؟! اگر دوست دارید ربط این کلمات رو باهم بدونید پس تا انتهای این داستان با ما همراه باشید…
قسمت های پیش رو پادکست راوکده باشه برای یه وقت دیگه؛ تا اون موقع امیدوارم اتفاقای خوبی برای هممون افتاده باشه و حال هممون خوب باشه….چیزی که میدونم اینه که، به قول حافظ: ایامِ غم نخواهد ماند، چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند...