دو سرمقاله از باختر امروز به مناسبت نوزدهم آبان سالروز اعدام دکتر فاطمی

وقتی«سردار سپه» در مقام نخست وزیری جرات کرد و خیزبرداشت که مثل آتاتورک رییس جمهور شود، با مخالفت فروغی نیز روبرو شد. او نیک می دانست که باید حرف فروغی را گوش کند. بار آخر که وی به فروغی روی آورد و کمک خواست ” دیگر دیر شده بود و انگلیسی‌ها تصمیم خود را گرفته بودند“. رضاشاه باید تبعید می شد ولی فروغی از آنها قول گرفته بود که محمدرضا پادشاه شود. او خیال می کرد که پسرش می‌توانست وی را بدون اجازه مجریان منویات دولت فخیمه بریتانیای بزرگ به ایران بازگرداند.

پس از کودتای نافرجام ۲۵ امرداد ۱۳۳۲و فرار محمدرضا شاه به بغداد و سپس به رم، پیشنهادی برای برچیدن بساط سلطنت و برپاکردن نظام جمهوری داده شد، که می شد آنرا جدی گرفت. اینبار از سوی، حسین فاطمی، سردبیر روزنامه باختر امروز، سخنگو و وزیر امور خارجه دولت ملی محمد مصدق. دکتر فاطمی که تا آنزمان با دو پیشنهاد به دکتر مصدق‌ خوش درخشیده بود، متاسفانه این بار بخت با او یاری نداشت: ۲۷ مرداد ۳۲ در منزل مصدق دو جلسه برگزار می شود که مصدق در هر دو جلسه پیشنهاد اعلام جمهوریت از سوی حسین فاطمی و پشتیبانان وی مهندس رضوی، مهندس زیرک زاده و… را رد می کند و تنها خواهان تشکیل شورای سلطنت می شود. گرچه هیچ صورت جلسه و یا سند‌ی از این جلسات و پیشنهاد نامبرده وجود ندارد ولی گزارشهای کتبی مهندس کاظم حسیبی، که در دو جلسه نامبرده در منزل دکتر مصدق شرکت داشته است، از روند این دو جلسه در دسترس است.

البته بر پایه” کیفرخواستی“ که فاطمی در سرمقاله باخترامروز در روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ امرداد ۳۲ برای٬ دادگاه ملت علیه دربار و شخص محمد رضا شاه٬ منتشر کرده بود، اعلام «جمهوری ایران» پس از فرار شاه می توانست گامی بجا وشدنی باشد:

سرمقاله باختر امروز، یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۳۲

این دربار شاهنشاهی روی دربار سیاه ملک فاروق را سفید کرد

ساعت یازده و نیم دیشب چند افسر مسلح و قریب پنجاه شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهی شصت تیر به دست مثل راهزنانی که در کنارهای افسانه قرون وسطایی خوانده‌اید به خانه من ریختند و بدون اینکه حتی اجازه دهند من کفش پا کنم در برابر شیون طفل یازده ماهه و مادرش مرا به سعدآباد – کاخ سلطنتی – توقیفگاه گارد شاهنشاهی بردند و در هر اطاق خانه‌ام نیز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بیتوته فرمودند. در این مقاله نمی‌خواهم ماجرای این جنایت – این کودتای ننگین – این دستبرد و تجاوز «شاهنشاهی» را به حقوق ملت شرح دهم بلکه میل دارم حقایقی را که تا امروز قسمت مهم آن از مردم مخفی مانده است ذکر کنم: یک هفته بعد از واقعه نهم اسفند در جراید مرکز منعکس شد که من برای عرض گزارش درباره هیات اعزامی ایران به بغداد به حضور ملوکانه مشرف شده‌ام! آن روز که ملاقات من با شاه قریب دو ساعت و نیم طول کشید شاید تنها حرفی که نزدیم موضوع هیات اعزامی بغداد بود.

پس از حادثه نهم اسفند که در آن دست خود شاه دخالت مستقیم داشت من دیگر تا آن وقت به دربار نرفته بودم ولی ناگهان برای گفتن مطالبی تلفن کردم و یکسر گرسنه از وزارتخانه به کاخ اختصاصی رفتم دیدم شاه از دکتر مصدق گله می‌کند و می‌گوید مصدق از من رنجیده است به گمان اینکه در حادثه نهم اسفند من دست داشته‌ام. شما چه می‌گویید؟ بی‌پروا به او گفتم که من تردید ندارم اعلیحضرت به وجود آورنده این صحنه شرم‌آور بوده‌اید، بعد به دو چشمان او که خیلی داعیه معصومیت دارند نگاه کرده گفتم به من بفرمایید تا کجا می‌خواهید بروید. آیا اعمال فاروق برای شما درس عبرت نیست؟ فاروق تا توانست نوکری انگلیس‌ها را کرده پشت به ملت خود تا آنجا رفت که تخت و تاج خویش را در روز موعود از دست گذاشت، آیا شما هم از آن راه می‌خواهید بروید؟ این‌ها که به شما نصیحت می‌دهند با نهضت مردم جنگ کنید چه کسانی هستند؟ مگر شما چه بدی از این ملت دیده‌اید که در صف اول مخالفین او قرار می‌گیرید؟ آن روز خیلی صحبت کردیم بالاخره به او گفتم یک‌بار در سی‌ام تیر به دستور سفارت انگلیس دکتر مصدق را مجبور به استعفا کردید و سزای آن را دیدید آیا خیال می‌کنید ممکن است آن آزمایش تلخ را تکرار کرد؟ دربار در تمام طول ده سال اخیر قبله‌گاه هر چه دزد، هر چه بی‌ناموس و هر چه واخورده اجتماع بوده، قرار داشته و از همه بدتر تنها تکیه‌گاه خارجیان و نکته اتکاء سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف و لعنتی بوده است.

من در طول دوازده سال اخیر هرگز به آستان این جوان خوش خط و خال که مثل مار افسرده موقع ضعف و جبن سر درهم می‌کشید و در فرصت مناسب نیش جانگزای خود را می‌زند سر فرود نیاورده‌ام و این آخرین دفعه هم که به ابتکار خودش نشان همایون به من داد هرگز نشان اهدایی او را بر سینه نزدم زیرا می‌دانستم که این «همایون» از قماش همان «همایون‌هایی» است که پنجاه شصت «راجه» نظیر او را انگلیس‌ها در موقع اشغال هند در خاک وسیع آن کشور ایجاد کرده‌اند.

دربار دشمن همه آزادمردان، وطن‌پرستان و خصم مبارزین راه استقلال و آزادی است

اگر این‌طور نیست از او بپرسید من که در راه جهاد ملت ایران هنوز درد و رنج و درد گلوله اجنبی را بر جان و تن خود دارم و هنوز از بیمارستان خارج نشده در مذاکره با اجنبی دیگر صرف قوه و انرژی می‌کنم چه جرمی مرتکب شدم که نیمه شب باید اسیر تجاوزات افرادی غارتگر و قطاع‌الطریق(راهزنان) بشوم؟

من از محمدرضا شاه پهلوی هرگز انتظار آن را ندارم که این شجاعت و شهامت خودش را در برابر بیگانگان بکار ببرد، من حتی به قدر سلطان مراکش و بیک تونس هم از او حمایت از حقوق ملت را نمی‌خواهم ولی اعتراف می‌کنم که تا این درجه او را حقیر و کوچک فکر و ضعیف‌العقل نمی‌شمردم که شبیخون بر مبارزات و جهاد ملت خود بزند و تمام محصول فداکاری‌ها و جانفشانی‌های مردم محروم و بینوای کشور را قربانی هوس‌بازی و لاس زدن با اجانب کند.

یکی نیست از او بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پا برهنه و لختی که بیست سال پدرت آنها را به «نفت جنوب» زیر نظر مستقیم خویش فروخت و برای ۶۰ سال بعد از خود نیز قرارداد ۱۹۳۳ را باقی گذاشته چه می‌خواهید؟

ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده می‌کنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف می‌برید؟

آمدن هژیر و ساعد و رزم‌آرا محصول همین مسافرت‌های کلاردشت و مشاوره با عوامل مستقیم اجنبی بود. این کودتای مسخره دیشب نیز بدون شک از آنجا سر چشمه گرفته است. اگر راست می‌گفتید و نشانه‌ای از حمیت در شما وجود داشت در پناه تاریکی شب دست به این جنایت هول‌انگیز نمی‌زدید و تفنگ سربازانی را که از مالیات علف‌خوارهای ایرانی تهیه شده و گارد شاهنشاهی شما را تشکیل داده است بروی وطن‌خواهان نمی‌کشیدید.

پدر شما یک مرتبه به دستیاری «آیرنسید» کلنل انگلیسی، به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت در منتهای نکبت در گوشه «ژوهانسبورگ» چشم بر هم گذاشت. او از این جنایت چه چیزی دید که امروز شما از روی نقشه فرستاده‌های سفارت انگلیس بغداد و ایادی جیره‌خوار اجنبی همان راه نکبت‌بار و ملعنت‌آمیز را از نو می‌پیمایید!؟

آقای دکتر مصدق! چقدر باید صبر و تحمل کرد و تا کی باید شاهد این فجایع و رسوایی‌های پنهانی و آشکار دربار بود.

دربار با رفتار ننگ‌آوری که دیشب مرتکب شد آخرین خط وصلی را که با ملت داشت برید. دیگر باید به دوازده سال توطئه، دوازده سال تحریک برادران و خواهران و مادر و دوازده سال اغراض و شهوات اجنبی خاتمه داد و به گارد شاهنشاهی کاملا ثابت کرد که ملتی وجود دارد و این مردم توطئه‌ها و تحریکات ننگین دربار را فقط تا مدت محدودی می‌توانند تحمل کنند. کاسه صبر ایرانی لبریز شده و فریاد انتقام از این جنایات که داستان‌های فاروق را کهنه کرده از گلوی کوچک و بزرگ بر می‌خیزد.

عیاشی و شهوت‌پرستی و بی‌اعتنایی به سرنوشت میلیون‌ها مردم تا همین جا کافیست. از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه می‌خواهید؟ تا پای انقراض تاریخ و سقوط وطن اکنون شما جلو رفته‌اید و به دست خود آن گور بدنامی و سیاه‌کاری و اجنبی‌پرستی را کندید.

دیشب در همان موقعی که شصت تیر‌های افسران و سربازان گارد شاهنشاهی به طرف من نشانه گرفته بودند و مرا به توقیفگاه سعدآباد می‌بردند من با کمال خونسردی زیر لب این شعر فردوسی را زمزمه می‌کردم: چو تیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید بکار

 

سرمقاله باختر امروز، دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۳۲

خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد

قرار کودتاچیان با فرزند عاقد قرارداد ۱۹۳۳ این بود که اگر در خفه کردن صدای ملت، در نابود کردن حکومت ملی توفیق پیدا کردند و توانستند بر دست و پای افراد وطن‌پرست و آزادیخواه زنجیر بگذارند رادیو تهران در ساعت مقرر برنامه معمولی خود را شروع نکند تا سردسته خیانتکاران خود را از کلاردشت پس از چند دقیقه با هواپیما به تهران برساند و مزد فروش وطن و تجدید عهد اسارت و مرگ استقلال و محو حاکمیت مملکت را از انگلستان بستاند.

این جوان هوسباز با یک چنین اندیشه خام و احمقانه‌ای فراموش کرده بود ملتی وجود دارد که همه این مبارزات و افتخارات وطن، تمام جهاد ملی شدن نفت و مجموع عملیات چند سال اخیر در طرد نفوذ شوم و خانه برانداز استعمار انگلستان از اوست و هم اوست که در مقابل توطئه‌های رنگارنگ ضد ملی دربار، در برابر مجلس‌سازی اشرف، در اقلیت‌سازی مادر، در جلو مداخلات برادر‌ها و در تحریکات و مداخلات علنی و آشکار خود شاه بر ضد منافع کشور سد آهنین مقاومت بسته و نمی‌گذارد که حاصل زحمات و جانبازی‌هایش را یک کانون فساد و ناپاکی و یک مرکز فحشا بآتش هوسبازی و نوکری لندن اندازد و یک خط ننگ و بدنامی ابدی روی افتخارات میلیون‌ها مردمی که دیگر حاضر نیستند تحت نفوذ و اراده خدایان کمپانی سابق باقی بمانند بکشد. من همیشه گفته‌ام که حق این بود پیش از بستن کنسولگری‌ها در شهرستان‌ها و سفارت فخیمه در تهران آن مرکز ننگ و رسوایی که انگلستان را خالق خود می‌داند و ساخته و پرداخته شده «آیرنسید» – کلنل انگلیسی – و «هاوارد» معروف است کوبیده شود و درب این خانه مجری اراده اجنبی را گِل بگیرند.

عده‌ای که مستقیما از آن خوان یغما بهره‌مند می‌شدند و گروهی که نفع خود را در بقای سیاست انگلیس در ایران می‌دانستند سم تبلیغات ظاهر فریب را آن طور باعصاب می‌رسانیدند که اگر دست به ترکیب این هیولای شهوت بخورد تمام تار و پود ما از هم گسیخته می‌شود. خوب شد که تفضل و عنایت خدای ایران و حوصله بی‌حساب و صبر و بردباری و متانت دکتر مصدق بالاخره این پرده پندار را پاره کرد و مردم – دوست و دشمن فهمیدند که این «آقازاده» خلف‌الصدق‌‌ همان پدریست که بیست سال ایران را غارت کرد. نصف مملکت را به صورت املاک اختصاصی درآورد و مرض زمین‌خواری او شهره دنیا شد و عایدات سالیانه او سر به ده‌ها میلیون گذاشت سرانجام در روزی که باید از منافع کشورش دفاع کند مردم بی‌پناه را به تانک و توپ بمباران دو دشمن قوی، بلاتکلیف سپرد و خود با کامیون‌های جواهرات راه فرار را در پیش گرفت با این تفاوت که از کودتای انجام شده پدر در سوم شهریور، بیست سال گذشته بود و پسری که وارث آن کودتای ننگین بود برای تحکیم پایه‌های لرزان و سست سلطنت جنایت‌آمیز خویش به نهضت ملی وطن که با خون فرزندان سی تیر آبیاری شده بود شبیخون ناجوانمردانه زد ولی چون نقش ابلهانه او نگرفت بعد از یک ساعت بر هواپیما نشست و در کنار سفارت انگلیس بغداد فرود آمد.

برو ای خائن که تو را آن قدر اجانب نیز پست و حقیر شناخته‌اند که دیگر برای این جنایت هولناک که ورق آخر و برگ نهایی دوازده سال سلطنت تست و باشاره و دستور مستقیم آنان صورت گرفت مزدی به تو نخواهند پرداخت. اکنون از غارتی‌های پدر و از دلار‌ها و لیره‌های یغما شده خویش باید خرج کاباره‌های اروپا را تامین کنی.

ملت ایران تشنه انتقام است و می‌خواهد تو را که به هیچ چی او ابقا نکردی در روی میز متهمین دادگاه و آنگاه بر چوبه دار ببیند. تو نیز چون از بغض و نفرت مردم خبر داشتی و هم می‌دانستی که چقدر بیشرمانه فرمانبردار و آلت بی‌اراده اجنبی هستی پس از آنکه دستور «ارباب» در برابر بیداری و مقاومت عمومی نقش بر آب شد به بیرون از مرزهای مملکت فرار کردی.

برو ای اسیر اراده اجنبی که تاریخ جنایت‌آمیز دودمان سی ساله پهلوی را تکمیل کردی، آن سفاکی و خونریزی و چپاول پدر و خیلی از خصوصیات دیگر «خاندان – جلیل» این فصل شرم‌آور و این ورق سراپا ننگ آخر را نیز لازم داشت. از مولود کودتای «آیرنساید» جز اینکه در سوم شهریور فرار کند و از مخلوق سوم شهریور نیز غیر از اینکه به نهضت ملی ایران خیانت نماید هیچ انتظار دیگری کسی نداشت. صدای تنفر ده‌ها هزار مردم تهران که دیروز در بهارستان بر ضد کودتای خائنانه فرزند قراردادی ۱۹۳۳ بلند بود، غریو شادی که از شنیدن خبر فرار او از جمعیت برخاست نشان داد که ملت ایران در راه به ثمر رسانیدن نهضت مقدس خویش تا چه حد مصمم و ثابت و پایدار است.

دکتر مصدق از روز نخست می‌دانست که فرزند رضاخان هرگز نمی‌تواند با ملت همقدمی کند، می‌دانست که تمام عناصر ضدملی نقشه‌ها و توطئه‌هایشان را از دربار منحوس می‌گیرند و آنجا نیز جز «لندن» کعبه دیگری نمی‌شناسد. در طول ۲۸ ماه زمامداری خود مصدق، هر روز با این پایگاه استعمار خارجی در کشاکش بود ولی از آنجایی که نمی‌خواست از کوچک‌ترین شکاف اجنبی استفاده کند دندان به جگر گذاشت، تمام حوادث گذشته را تحمل کرد و حتی با علم به اینکه می‌دانست روز نهم اسفند مستقیما موجبات قتل او را دربار چیده بود تنها به این اکتفا کرد که از مجلس هفدهم بخواهد گزارش ۸ نفری را تصویب کند و همین امر را شاه فراری حمل بر ضعف ملت و تقویت جبهه سفارت شمرد و دیدید که تا کجا بیشرمی و وقاحت را اقلیت وابسته به او جلو بردند.

دکتر مصدق در این جریان شاید گمان می‌کرد کسانی ممکن است در میان مردم باشند که هنوز به خیانتکاری و سرسپردگی «شاه فراری» واقف نیستند، او می‌خواست عامه ملت از کوچک و بزرگ، در هر صف و هر طبقه هستند بفهمند که این جوان تا چه پایه برای محو و نابودی تمام افتخارات وطن ما تلاش می‌کند.

دکتر مصدق به قدری در این رویه خود حسن نیت به خرج می‌داد و اکراه داشت از اینکه قسمتی از اوقات گران‌بهای مملکت را به یک مشکل دیگر صرف کند که روشن و آشکار (فراری بغداد) دست به کار کودتا شد.

هیچ فراموش نمی‌کنم آن اوقاتی را که «فراری بغداد» به عنوان مسافرت و سرکشی به خوزستان می‌رفت من یکشب در روزنامه‌های درباری برنامه پذیرایی مسافرت را خواندم و دیدم مثل اینکه فاتحی وارد سرزمین مسخر شده‌اش می‌شود، بعد از جلسه دولت پیش دکتر مصدق رفتم و نظریات خود را در این خصوص بیان کردم و اضافه نمودم که این خوزستان سرزمینی است که پدر این «آقا» برای چهل سال دیگر در سال ۱۹۳۳ به انگلیس‌ها فروخت و بر اثر مبارزات و فداکاری‌های متوالی مردم و همچنین مقابله با کارشکنی‌های مدام و شبانه روزی دربار از صورت دوک‌نشین انگلیس بیرون آمده است، حالا ایشان به چه عنوان می‌خواهند به خوزستان بروند، با کدام قیافه به روی مردمی که در راه وصول به آمال ملی‌شان این همه سنگ‌اندازی کرده است نگاه می‌کند؟

دکتر مصدقی که نمی‌تواند باور کند کسی ممکن است به وطنش خیانت کند اگر چه آن را مکرر شنیده باشد، دکتر مصدقی که در راه پیشرفت مقاصد ملت عزیز خود حاضر به قبول هرگونه خفت و دشنام شده و بر احساسات شخصی خود همیشه غلبه می‌کند، روی مصلحت‌اندیشی‌های مختلف که همیشه جلو چشم دوربین اوست آن شب به شدت تمام به من جواب داد و شاید در طول این مدت که افتخار خدمتگزاری در کنار او را دارم اولین دفعه‌ای بود که دکتر مصدق با آن تندی با من حرف زد.

مطلب دیگری به حرف‌های گذشته‌ام نیفزودم فقط وقتی از اطاق بیرون می‌رفتم، اضافه کردم که اگر این جوان از سفر خوزستان فروش رفته پدرش برگشت رویه مداخله در امور را دنبال خواهد کرد و تملق و یاوه‌گویی افکار مالیخولیایی را در دماغ او قوت بیشتر خواهد داد.

نخست‌وزیر نمی‌توانست قبول کند که در مقابل صمیمیت و صداقت او و همکارانش «فراری بغداد» از تحریکات و توطئه‌چینی دست برنخواهد داشت و تا پای هستی و استقلال وطن ما نشسته است.

به هر حال امروز مملکت در برابر وضعیت موجود قرار دارد. مردم در قطعنامه میتینگ با شکوه بی‌سابقه دیروز تهران خواستار شده‌اند که وظایف «فراری بغداد» به یک شورای موقتی واگذار شود.

خدای بزرگ ایران خواسته است که ملت ما پس از قرن‌ها محرومیت و ناکامی امروز که فرصت به دست آورده در راه سعادت و ترقی کامیاب شود، هر کس با این خواسته او از در جنگ درآید مقهور و شکست خورده و منکوب می‌شود.

وظیفه امروز مردم سنگین‌تر از همیشه است، به هیچکس، به هیچ دسته سیاسی نباید فرصت سوء استفاده از جهاد خود را بدهند زیرا هرگز نباید فراموش کنند که همه این مبارزات بر ضد نفوذ اجنبی است و اجنبی برای ما هر کسی است که خارج از مرزهای ایران باشد.

 

اتهام های اساسی که دکتر فاطمی در دو سرمقاله ۲۵ و ۲۶ باختر امروز به شخص محمد رضا شاه پهلوی و دربارش می زند:

– توطئه‌ و تبانی علیه جان شخص و دولت قانونی دکتر محمد مصدق در واقعه نهم اسفند۱۳۳۱

– قرار گرفتن در صف اول مخالفین ملت و جنگیدن با او

– مجبورکردن مصدق به استعفا در۲۵ تیرماه ۱۳۳۲ به دستور انگلیسی‌ها

– کودتای ننگین(۲۵ امرداد ۱۳۳۲) – بعنوان دستبرد و تجاوز «شاهنشاهی» به حقوق ملت.

– دربار با رفتار ننگ‌آوری که شب ۲۵ امرداد مرتکب شد آخرین خط وصلی را که با ملت داشت برید

– دربار تنها تکیه‌گاه خارجیان و نکته اتکاء سفارت انگلیس است و به دست خود آن گور بدنامی و سیاه‌کاری و اجنبی‌پرستی را کنده

– سرنوشت و ثروت یک مملکت، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست مداخلات این خانواده سی سال است که در امان نبوده است

– دربار ثروت ملی یک مشت پا برهنه و لختی را بیست سال به «نفت جنوب» فروخت و برای چهل سال بعد نیز قرارداد ۱۹۳۳ را باقی گذاشت

– عیاشی و شهوت‌پرستی و بی‌اعتنایی به سرنوشت میلیون‌ها مردم

– حمایت از توطئه، دوازده سال تحریک برادران و خواهران و مادر شاه و اغراض و شهوات اجنبی

– این شخص «آقازاده» خلف‌الصدق‌‌ همان پدریست که بیست سال ایران را غارت کرد. نصف مملکت را به صورت املاک اختصاصی درآورد و مرض زمین‌خواری او شهره دنیا شد و عایدات سالیانه او سر به ده‌ها میلیون گذاشت و

– سرانجام در روزی که باید از منافع کشورش دفاع کند مردم بی‌پناه را به تانک و توپ بمباران دو دشمن قوی، بلاتکلیف سپرد و خود با کامیون‌ها اشیاء گرانبها و جواهرات راه فرار را در پیش گرفت

چکیده این کیفرخواست را دادستان ملت دکترحقوق حسین فاطمی در میتینگ باشکوه و تاریخی ۲۵ امرداد ۳۲ در میدان بهارستان با آهنگی رسا و گیرا در سخنانی خطاب به ٬هیات منصفه٬ چند صدهزار نفری از مردم پایتخت ایراد می کند و در خاتمه مردم بنا بر قطعنامه پیشنهادی وی خواستار می شوند که وظایف «فراری بغداد» به یک« شورای موقت سلطنتی واگذار شود». وی سپس دستور مهر و موم کردن کاخ های سلطنتی را صادر می نماید. این٬ کیفرخواست٬ و سپس مهر و موم کردن کاخ های سلطنتی، گویای روشن عزم وی به برانداختن سلطنت و ناگریز برافراختن جمهوری بود.

درست درهمین زمان بود که «جمعیت آزادی مردم ایران» (جاما) رسما به دکتر مصدق پیشنهاد می کند که کشور ایران را جمهوری اعلام کند. «نیروی سوم» و «حزب توده» نیز پیشنهادهای بروز شده خود را، در سایه رویدادهای پیش آمده، در باره استقرار سیستم جمهوری اعلام می کنند.

رد پیشنهاد فاطمی از طرف دکتر مصدق دربردارنده چند نکته پر اهمیتی است. دلیل این رای دکتر مصدق چه بود؟ آیا او دیگر خود را نخست وزیر ملت نمی دانست؟ مگر او پس از«واقعه نهم اسفند» نگفته بود که ٬ من نخست وزیر ملتم؛ نه نخست وزیر شاه و مجلس٬. افزون بر این:‌٬ درکشورهای دموکراسی و مشروطه هیچ قانونی بالاتر از اراده‌ی ملت نیست٬؟

نخست این که با تمام تردیدها و انتقادهایی که فاطمی به برخی از نظرات و تصمیمهای دکتر مصدق دارد: ٬ نخست‌وزیر نمی‌تواند قبول کند که در مقابل صمیمیت و صداقت او و همکارانش «فراری بغداد» از تحریکات و توطئه‌چینی دست برنخواهد داشت و تا پای هستی و استقلال وطن ما نشسته است٬. ٬ آقای دکتر مصدق! چقدر باید صبر و تحمل کرد و تا کی باید شاهد این فجایع و رسوایی‌های پنهانی و آشکار دربار بود؟، می پذیرد که ٬ دکتر مصدق در راه پیشرفت مقاصد ملت عزیز خود بر احساسات شخصی خود همیشه غلبه می‌کند… و روی مصلحت‌اندیشی‌های مختلف که همیشه جلو چشم دوربین اوست٬ تصمیم می گیرد و برای نزدیکترین یاران او چاره ای جز تمکین نمی ماند.

با هوش و قوه تحلیل قویی که فاطمی داشت بی شک این سؤال نیز برای او مطرح بوده که: گرچه مصدق بعد از قیام ۳۰ تیر و تشکیل دولت دوم خود سوگندنامه ای را پشت قرآن نوشت و برای شاه فرستاد که «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهوری را قبول نمایم» ولی آیا این شخص شاه نیست که قانون اساسی را نقض می کند؟ آیا سوگند مصدق هنوز زمینه واقعی دارد؟ آیا هم او نبود که برای گزاردن رفراندم گفت که٬ ملت‌ها از طریق آرا‌ی عمومی حق تعیین سرنوشت خود را دارند، به این دلیل است که در ٬ کشورهای دموکراسی و مشروطه هیچ قانونی بالاتر از اراده‌ی ملت نیست٬.

ولی مصدق بدرستی که به سوگند خود وفادار می مانَد؛ پس از شکست کودتای ۲۵ امرداد دستور میدهد که اعلامیه های مبلغین برقراری جمهوری را جمع آوری کنند. آیا این٬ وفاداری٬ مصدق تنها بخاطر سوگند او بود؟ آیا او با وجود مخالفت شدیدی که آیت الله کاشانی، مظفربقایی با رفراندم انحلال مجلس کردند، درست بخاطر استقبال بسیار خوب ملتی که ٬ هیچ قانونی بالاتر از اراده‌ی٬ او نیست، نمی توانست این بار ادامه سلطنت را به رای او بگزارد؟ از قرار معلوم خیر!

مصدق فرزند انقلاب مشروطه بود. او بارها اخطار داده بود که طبق قانون مشروطیت٬ در نظام مشروطه‌‌ی سلطنتی شاه باید سلطنت کند و نه حکومت٬. حال اگر شاه مرتکب جرمی شده، می بایست او را تنبیه کرد ولی نه مشروطه را تعطیل. او بلافاصله پس ازپیروزی بزرگ رفراندم، طبق قانون مشروطه از شاه می خواهد که٬ فرمان انحلال مجلس هفدهم و انتخابات مجلس هژدهم را صادر نماید٬. مقاومت دکتر مصدق در برابر اصرار دکتر فاطمی و اکثریت یاران نزدیک وی در برچیدن سلطنت و اعلام جمهوریت به سه دلیل مهم قابل فهم بود.

– گرچه آیت الله بروجردی برخلاف دشمنی آشکار کاشانی و بقایی با مصدق، با رفراندم مخالفتی نکرد و فتوایی در این باره نداد، ولی ترس وی از نفوذ روزافزون٬ کمونیسم٬ را که همانا از دید او مساوی با حزب توده بود، دکترمصدق نمی توانست نادیده بگیرد. آنچه کاملا روشن نبود، برابر نهادن جمهوریت با کمونیسم از سوی بروجردی بود. امری که وابستگی مطلق حزب توده به شوروی و ترس از ورود قویتر روسها به عرصه سیاست ایران را همواره دامن میزد.

– مخالفت مصدق تا آخرین ساعات ۲۷ امرداد با اعلام نظام جمهوری بی شک تحت تاثیر پیامدهای احتمالی مخالفت آیت الله بروجردی با نظام جمهوری بود. او با شناختی که از روحانیون داشت، می توانست سخت نگران عواقب فتوایی از ٬ آقای بروجردی٬ بعنوان آیت الله العظما و رییس حوزه علمییه قم در میان مردم باشد.

– نقش و نیروی چشمگیر حزب توده در پافشاری٬ مردم٬ بر٬ برچیدن سلطنت٬ نیز نمی توانست از چشم مصدق دور مانده باشد. در این رابطه نگرانی مصدق از عدم حمایت نسبی آمریکا از وی در برابر انگلستان کاملا بجا بود و حتی پیش از ملاقات آخر او باهندرسون در ۲۷ امرداد بروشنی در مخالفت او با برگزاری تظاهرات ضد سلطنتی و ضد آمریکایی حزب توده دیده می شد.

پس از دیدارهندرسون از مصدق و روشن شدن عدم پشتیبانی آمریکا از او، مصدق تحت فشار یاران خود تنها به٬٬ رفراندوم عزل محمد رضا پهلوی و انقراض دودمان پهلوی و سپس تشکیل شورای سلطنت برای تداوم نظام سلطنتی٬٬ تن می دهد.

بامداد ۲۸ مرداد وقتی وزیر کشور، دستور تدارک مقدمات رفراندوم را از دکتر مصدق می گیرد دیگر دیر شده بود. بجای٬ اراده آزاد ملت٬ صدای عربده ٬جاوید شاه٬ اراذل و اوباش و تانک و زره پوش شهر را پر کرده بود. دلارهای کرمیت روزولت و پوندهای نورمن داربیشایر انگلیسی‌ کودتا را با یک آدم ربایی، شکنجه و پرداختن هزینه به معترضان برای رفتن به خیابان‌های تهران را برنامه ریزی کرده بودند. داربیشایر می‌گفت: «کاری که به من محول شده بود، بسیار ساده بود: به آنجا بروید، به سفیر اطلاع ندهید و هر هزینه‌ای که برای تأمین سرنگونی مصدق با ابزار قانونی و یا شبه قانونی نیاز دارید، از سرویس اطلاعاتی بگیرید.» این افسر ام آی۶ در ادامه توضیح می‌دهد که او «مبلغ هنگفتی پول، بیش از یک و نیم میلیون پوند» خرج کرده است، و افزود: «من شخصاً دستور می‌دادم و آشوب‌های خیابانی را هدایت می‌کردم.»

– دکترحسین فاطمی (زاده ۲۱ بهمن۱۲۹۶ در نایین – درگذشته ۱۹ آبان ۱۳۳۳ در تهران) در یکم آبان ۱۳۲۸ به گروه متحصنینی که در منزل مصدق گرد آمده بودند پیشنهاد تشکیل جبهه واحدی بنام جبهه ملی ایران را می‌کند.

دکتر مصدق بعد از مرگ وی چنین می گوید: «اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است، از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است. در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک تَرک اولی [‏انجام ندادن آنچه شایسته تر است] هم از آن بزرگوار دیده‌ نشد.»

– فاطمی درباره مرگ در پیش رویش می گوید:«برای جامعه و ملتی که می‌خواهد زنجیرهای گران بندگی و غلامی را پاره کند، این‌طور رنج‌ها و جان سپردنها و قربانی دادن‌ها باید امری عادی و بسیار ساده تلقی شود. تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینهٔ هر جوان ایرانی برای همیشه زبانه بکشد این آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد»

– سام فال، دبیر سفارت انگلیس در تهران در زمان کودتا می‌نویسد:«… اعدام بی رحمانه، صرفنظر از غیرانسانی بودن آن، ممکن است در مورد مصدق عاقلانه نباشد ولی شاید برای فاطمی، اگر دستگیر شود، بهترین راه حل باشد. تا زمانی که اینگونه افراد زنده هستند و در ایران به سر می‌برند، همیشه خطر ضد کودتا وجود دارد، شدت عمل ضروری است…»

برادر حسین فاطمی، سیف فاطمی، در خصوص نحوه اعدام وی می‌گوید:«حسین را وقتی برای اعدام بردند که بسیار ناخوش‌احوال و بیمار بود. او را برای اجرای حکم با برانکارد و در حال تب بردند و نصیری و بختیار با شلیک سه گلوله او را از بین بردند».

فاطمی پس از صدور حکم اعدامش:

«ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یک نفر از مخالفان خود را نکشتیم برای آنکه ما نیامده بودیم برادرکشی کنیم ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کرده و معتقد بودیم اگر در گذشته بعضی از هم وطنان ما در اثر فشار اجانب تحت نفوذ آن‌ها قرار گرفته‌اند و منویات آن‌ها را اجرا کرده‌اند، بعد از آنکه به نهضت استقلال نائل شدیم رویه سابق را ترک خواهند گفت ولی افسوس که عاقبت گرگ زاده گرگ شود».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

حمایت از راوکده

برای همراهان و دوست‌داران ما

همکاری با ما

اخذ شرایط اسپانسری و مشاوره رایگان

سهراب سپهری از هنرمندان گران و پُرتکرار حراج تهران در بخش هنر مدرن است که اگرچه در سال های اخیر آثارش عنوان گران ترین اثر حراجی را به خود اختصاص نداده اند اما با رقم هایی که به ثبت رسانده اند، همواره در این سال ها فروش حراجی ها را سرپا نگه داشته اند. اما گران ترین اثر سهراب سپهری در پنج سال اخیر کدام بوده است؟
سرهنگ بهزاد معزی، عضو قدیمی سازمان منافقین که سابقه فراری دادن شاه مخلوع پهلوی در سال ۵۷ و همچنین فراری دادن ابوالحسن بنی‌صدر، رییس‌جمهور معزول به همراه مسعود رجوی رئیس سازمان تروریستی منافقین (سازمان مجاهدین خلق) در مرداد سال ۶۰ را در کارنامه داشت، پنج روز قبل (۲۱ دی ماه) در سن ۸۳ سالگی بر اثر سرطان خون در بیمارستانی در پاریس فوت کرد و مریم رجوی، مرگ معزی را به اعضای سازمان منافقین تسلیت گفت.
ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس‌جمهور ایران، در سن ۸۸ سالگی در پاریس درگذشت. بنی‌صدر در چهار دهه اخیر، تحت تدابیر امنیتی در فرانسه زندگی می‌کرد. ابوالحسن بنی‌صدر کمتر از دو سال پس از انتخاب به ریاست جمهوری، از مقامش عزل شد؛ به فرانسه گریخت و در سلک مخالفان جمهوری اسلامی به سخنرانی و فعالیت سیاسی ادامه داد.